Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فرارو»
2024-05-02@01:23:14 GMT

تصاویری کمیاب از حماسه آزادسازی خرمشهر

تاریخ انتشار: ۳ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۱۹۰۱۱

تصاویری کمیاب از حماسه آزادسازی خرمشهر

فرارو- عملیات آزادسازی خرمشهر یکی از مهمترین و بزرگترین عملیات‌های نیرو‌های مسلح ایران در جنگ تحمیلی محسوب می‌شود. نیرو‌های ایرانی با ۷۰ هزار رزمنده در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز «یا علی ابن ابی‌طالب» در محور اهواز- خرمشهر- دشت آزادگان به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش و با هدف آزاد سازی خرمشهر حمله خود را آغاز کردند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به گزارش فرارو، این عملیات سه هفته ادامه داشت و نیرو‌های عراقی حاضر در منطقه با هدف آغاز عملیات دفاعی از خرمشهر عقب نشینی کردند و سرانجام در سوم خرداد ۱۳۶۱ نیرو‌های ایران خرمشهر را که در روز‌های ابتدای جنگ به اشغال ارتش عراق در آمده بود، آزاد کردند.

فاصله‌ی تاریخی روز ۴ آبان ۱۳۵۹ تا ۳ خرداد ۱۳۶۱ برای مردم کشور فقط نشان دهنده‌ی توالی ۵۷۸ روز عادی نیست. این ۱۹ ماه بیانگر تاریخ اسارت تکه‌ای از کشور به دست دشمن تا آزاد سازی و بازگشت آن به آغوش وطن است.

از تاریخ ۴ آبان ماه ۱۳۵۹ که خرمشهر با جمعیت ۱۴۹۷۵۹ نفر بعد از ۳۵ روز مقاومت به اشغال درآمد تا ساعت ۱۵ روز ۳ خرداد ۱۳۶۱ که صدای محمود کریمی علویجه از رادیو به گوش رسید که می‌گفت: «شنوندگان عزیز توجه فرمایید! شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خرمشهر! شهر خون آزاد شد.» خرمشهر فقط یک شهر در گوشه‌ای از ایران نبود. خرمشهر تمام ایران بود. این را تابلوی ورودی شهر هنگام خوشامد گفتن می‌گوید: به خرمشهر خوش آمدید. جمعیت ۳۶ میلیون نفر. تصاویر زیر از آرشیو ملی ایران استخراج شده است.

منبع: فرارو

کلیدواژه: قیمت طلا و ارز قیمت موبایل

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۱۹۰۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خاطرات نفس‌گیر از نخستین روز عملیات بیت‌المقدس

چشم‌هایم را بسته بودم و گمان می‌کردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت می‌کنند.

به گزارش ایسنا، بهره‌گیری از انگیزه‌های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی‌شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیت‌المقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز می‌کنند و باعث می‌شود که نبرد بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب ‌شود.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیه‌بر آثار و اسناد موجود در این مرکز، هم‌زمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوه‌های شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:

محسن خوشدل از رزمندگان گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) که ۷ بار در طول دفاع مقدس دچار مجروحیت شده، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «پروازهای بی‌بازگشت» که به‌تازگی توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شده است،  روایت می کند:

 در گردان انصار (لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله)، مرا به‌عنوان آرپی‌جی زن انتخاب نکردند، شاید قد و قواره کوچکم این توفیق را از من گرفت. یک اسلحه کلاشینکف تحویلم دادند و در یکی از دسته‌ها به‌عنوان تک‌تیرانداز سازمان‌دهی شدم.

روزها را در کوهه، به آموزش نظامی و آمادگی‌های جسمی می‌گذراندیم. پوتین‌هایم پوسیده و غیرقابل استفاده‌شده بودند. به واحد تدارکات گردان مراجعه کردم. پوتین به‌اندازه پای من نداشتند. شماره پای من ۳۹ و نسبتاً کوچک بود. مسئول تدارکات گفت که برای پای تو کتانی داریم، اگر می‌پوشی تقدیم کنم. یک جفت کتانی چینی برایم آورد.

اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ ما را برای شرکت در عملیات بعدی، راهی دارخوین کردند. در شرق رودخانه کارون اردو زدیم و در انتظار آغاز عملیات ماندیم.

کم‌کم پی بردیم که برای حمله به خطوط مقدم دشمن، بایستی از عرض کارون بگذریم و فاصله بیست کیلومتری تا جاده اهواز خرمشهر را پیاده برویم و در آنجا پدافند کنیم. من هم مانند باقی رزمندگان، از آمادگی نسبی برای شرکت در عملیات برخوردار بودم؛ اما فکر اینکه باید بیست کیلومتر راه را با کتانی تنگ چینی طی کنم، آزارم می‌داد.

غروب روز نهم اردیبهشت، آماده عبور از کارون بودیم. فرمانده گروهان ما اعلام کرد که با تاریک شدن هوا، نماز مغرب و عشاء را می‌خوانیم و حرکت می‌کنیم و تأکید کرد که کسی حق ندارد هنگام خواندن نماز، پوتین‌هایش را دربیاورد.

بلافاصله بعد از خواندن نماز، به ساحل کارون رفتیم. گروه‌گروه، سوار قایق‌ها شدیم و به آن‌طرف رودخانه رفتیم. از قایق‌ها پیاده شدیم و آماده پیاده‌روی بیست کیلومتری. یکی از فرماندهان در آنجا برایمان صحبت کرد؛ اما به‌جای آنکه از برنامه‌گردان و کاری که درصدد انجام آن هستیم بگوید، بیشتر به تهییج بچه‌ها و دادن روحیه به آن‌ها پرداخت.

خیلی نگذشته بود که راهپیمایی ما آغاز شد و ستون گردان انصار در دل تاریکی و در جهت غرب، به سمت جاده آسفالت اهواز خرمشهر، به حرکت درآمد.نیمه‌های شب بود و ما همچنان پیش می‌رفتیم. به ما گفته بودند که سنگرهای اصلی دشمن‌روی جاده است، اما امکان دارد در طول مسیر، با سنگرهای کمین عراقی‌ها روبرو شویم. بیست کیلومتر، راه کمی نبود. کم‌کم بعضی از بچه‌ها حین راه رفتن، چرت می‌زدند؛ همین مسئله باعث می‌شد که گاه ستون نیروها قطع شود.

به جاده که نزدیک شدیم، صدای درگیری شدید و صفیر خمپاره‌های ریزودرشت به گوشمان می‌رسید. قبل از ما، گردان‌های دیگر با دشمن درگیر شده و آن‌ها را از جاده اهواز خرمشهر به عقب رانده بودند.

به جاده که رسیدیم، اول‌ازهمه نشستم و بند کتانی‌هایم را باز کردم تا دلیل سوزش پاهایم را بدانم. پیاده‌روی طولانی باعث شده بود که پاهایم تاول بزنند؛ به حدی که خونابه کف کفش‌هایم را پرکرده بود. کمی تمیزشان کردم و دوباره آن‌ها را پوشیدم. وقت نماز صبح بود. نماز را کنار جاده خواندم. آنجا پشت خاکریز بلند کنار جاده، مشغول استراحت و تجدیدقوا شدیم.

مقابله با پاتک‌های دشمن

هنوز هوا کامل روشن نشده بود که پاتک‌های دشمن برای بازپس‌گیری جاده شروع شد. گلوله‌های خمپاره، شلیک‌های مستقیم تانک، امانمان را بریده بودند. به‌جز آن‌ها، رگبار کالیبرهای مختلف از اطراف اذیتمان می‌کرد. تا آن زمان، در چنان هنگامه‌ای قرار نگرفته بودم. به‌درستی نمی‌دانستم که دشمن در کجاست و ما باید به کدام سمت شلیک کنیم.

روبرویمان دشمن بود؛ اما همه گلوله‌ها از روبرو نمی‌آمدند. خاک‌ریز کنار جاده، ارتفاع بلندی داشت و شبیه یک دژ بود. تیرتراش دشمن، لبه خاکریز را ناامن کرده بود. چهاردست‌وپا از خاکریز بالا می‌رفتم؛ چند تیر شلیک می‌کردم و پایین می‌آمدم.

بافاصله کمی از من، یک آرپی‌جی زن روی خاکریز قرار گرفت و موشکش را به سمت تانک‌های دشمن، شلیک کرد. به‌سرعت پایین آمد، موشک دوم را روی قبضه سوار کرد و خودش را به بالای خاکریز رساند؛ اما قبل از چکاندن ماشه، گلوله‌ای به او اصابت کرد و از بالای خاکریز، غلتید و به زیر آمد.

خشاب تفنگم را عوض کردم و از خاکریز بالا رفتم. هنوز چند تیر شلیک نکرده بودم که ناگهان در ناحیه پهلو، احساس سوزش شدیدی کردم. تعادلم از دست رفت و از بالای خاکریز به پایین افتادم. یک گلوله به پهلوی چپم خورده و قمقمه‌ام را سوراخ کرده بود. آب قمقمه بدنم را خیس کرده بود و من فکر می‌کردم خون زیادی از بدنم خارج می‌شود.

چشم‌هایم را بسته بودم و گمان می‌کردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت می‌کنند.انتظار من البته فایده‌ای نداشت و اتفاقی نیفتاد. متوجه شدم که عده‌ای سراغم آمده‌اند و مشغول بستن زخمم هستند. جراحتم عمق چندانی نداشت و گلوله قسمت نرمی پهلویم را شکافته بود.

کار امدادگرها که تمام شد، تنهایم گذاشتند تا آمبولانس بیاید و به عقب منتقلم کند. خط تقریباً آرام شده و دشمن از مواضعش عقب نشسته بود. نمی‌دانم چرا، ولی در همان حال، چفیه را روی سرم انداختم و خوابم برد و عجب خواب شیرینی. شاید علت اصلی‌اش، خستگی ناشی از بیست کیلومتر راهپیمایی باآن‌همه تجهیزات بود.

در بیمارستان صحرایی، رسیدگی‌های اورژانسی انجام گرفت و مرا به اهواز رساندند. ازآنجاکه مجروحان پرشمار بودند، بسیاری از آن‌ها را به شهرهای دور و نزدیک منتقل می‌کردند. پس از معاینات ابتدایی، مرا هم به فرودگاه بردند و به اصفهان رساندند.به مدت بیست روز، در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری بودم. در این مدت، خانواده و دوستان و آشنایان را از وضعیتم مطلع نکردم. دوست نداشتم که بی‌جهت نگران شوند و به اصفهان بیایند.

روز اول خرداد بود که از بیمارستان مرخص شدم. از طرف واحد تعاون بسیج، یکدست لباس و مبلغی پول به من دادند. برایم بلیت گرفتند و من با اتوبوس، راهی تهران شدم و در تهران، مستقیم به خانه رفتم.

من روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ مصادف با اولین روز عملیات بیت‌المقدس، مجروح شدم؛ اما خبر آزادی خرمشهر را در تهران و در روز سوم خرداد شنیدم. همان روز به بهشت‌زهرا (س) و سر مزار حسین فراهانی رفتم. او از دوستان هنرستان و از بچه‌های مکتب الصادق (ع) بود.

حسین در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسیده بود و من نمی‌دانستم. یک روز عکسش را روی دیوار دیدم و شوکه شدم. در بهشت‌زهرا (س)، یک دل سیر اشک ریختم و با حسین عهد کردم که تا آخر، در جبهه می‌مانم و نمی‌گذرام خونش پایمال شود.

منبع:

رحیمی، مصطفی، پروازهای بی‌بازگشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • عمران منطقه آزاد اروند عنوان برتر را به خود اختصاص داد/ اجرای20  هزار میلیارد ریال طرح عمرانی در آبادان و خرمشهر 
  • آزادسازی ۷۳ هکتار اراضی کشاورزی در ساوجبلاغ
  • خاطرات نفس‌گیر از نخستین روز عملیات بیت‌المقدس
  • این سردار سپاه، پزشکان را شگفت زده کرده بود /از حضور در عملیات پارتیزانی تا آزادسازی خرمشهر
  • بیت المقدس عملیاتی منجر به آزادسازی پاره تن ایران+فیلم
  • زنجان میزبان جام تختی آزاد؛ برگزاری جام هاشمی‌نژاد در خرداد
  • دهم اردیبهشت، سالروز آغاز عملیات غرورآفرین بیت‌المقدس
  • از عملیات بیت المقدس تا فتح خرمشهر
  • چگونه عملیات بیت المقدس موفق شد؟
  • علل موفقیت در فتح خرمشهر از زبان سرهنگ عراقی + ویدیو